ماموریت فرعی بخش جداییناپذیر اکثر بازیهای امروزی است. گاهی برخی از این ماموریتهای فرعی، آنقدر خوشساخت و جذاباند که از مراحل اصلی بازی نیز بهیادماندنیتر میشوند. با این مقاله همراه باشید تا 10 ماموریت فرعی که از مراحل اصلی بازی بهتر بودند را برای شما نام ببریم.
به نظر من، نوشتن داستانی برای یک بازی ویدیویی و روایت آن به شکل صحیح و جذاب یکی از دشوارترین بخشهای ساخت یک بازیست. پشت هم قرار دادن وقایع و آشکارسازیها در ترتیبی صحیح و جذاب و روایت صحیح و تاثیرگذار نقاط اوج داستان، و ترکیب تمام نکات مذکور با گیمپلی یک بازی، کاری بسیار ظریف و حساس است؛ کاری که بسیاری از بازیها در انجام آن ناکام میمانند که همین ضعف در روایت و داستان، کیفیت بازی را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد. در بازیهایی که در روایت ضعف دارند، معمولا اینگونه است که برخی مواقع شما آنقدر حوصلهتان سر میرود که میخواهید سرتان را به دیوار بکوبید و بالعکس در برخی مواقع دیگر روند روایت داستان با مراحلی پشتسرهم، آنقدر سریع میشود که شما داستان را به خوبی متوجه نمیشوید و برخی نکات داستان برای شما مبهم میمانند؛ زیرا در این مواقع، بازی به شما فرصت نمیدهد که در وقایع اتفاقافتاده تامل و تفکر کنید. به همین علت است که ترتیب روایت جنبههای مختلف داستان و سرعت روند روایت داستان در داستاننویسی برای یک بازی ویدیویی بسیار مهم هستند. در واقع یک روایت نامناسب برای یک داستان زیبا میتواند تمام زیباییهای داستان را از چشم مخاطب مخفی کند و کل بخش داستانی بازی را تحتالشعاع قرار دهد.
نکات مذکور همه دلایلی هستند که اکثر بازیکنان مراحل فرعی یک بازی – مخصوصا در بازیهای جهانباز – را جزو جذابترین بخشهای آن بازی میدانند. زیرا که بسیاری از این مراحل فرعی کوتاه هستند و داستان خود را به سادگی روایت میکنند و آن نکات منفی روایت و پیچیدگیهای داستانی که ممکن است در مراحل اصلی بازی مشاهده شوند در این مراحل فرعی مشاهده نمیشوند. علاوه بر این نکات، ماموریتهای فرعی وسیلهای هستند که با استفاده از آنها از بند پیشروی مداوم در مراحل اصلی بازی که معمولا لحنی جدی دارند، رها میشوید و به شما این فرصت را میدهند که با خیالی آسوده به انجام کارهای جذاب و گاهی احمقانه بپردازید.
در ماموریتهای فرعی معمولا هیچ فشاری از سوی یک داستان پر آبوتاب و جدی و نقاط اوج پراسترساش به شما وارد نمیشود، و شما در طی این مراحل فرصت دارید که بدون هیچ استرسی و با خیال راحت از انجام کارهای مختلف لذت ببرید؛ کم اهمیت بودن نتیجه ماموریتهای فرعی در روند اصلی بازی، باعث میشود که برخی از این ماموریتها شما را به انجام کارهای عجیب و غریب و خندهدار که در روند اصلی بازی قابل انجام نیستند، وادار کنند؛ و همین جذابیت ایجاد شده توسط انجام کارهای بیپرواست که این ماموریتها را گاهی از داستان اصلی بازی نیز برای شما بهیادماندنیتر میکنند.
در اکثر بازیهای ویدیویی، به ماموریتهای فرعی موجود توجه بسیاری اختصاص داده شده و معمولا روان و صیقل داده شده هستند، تا بتوانند برروی تجربه بازیکن تاثیر بگذارند. با روند کنونی که بازیها روز به روز درحال بزرگ و بزرگتر شدن هستند، بدون شک در سالهای آینده عناوین زیادی را میبینیم که در آنها به جای یک خط داستانی اصلی عظیم، مراحل فرعی پرتعداد کوچکی وجود دارند؛ درنهایت معمولا همین مراحل کوچک هستند که لذتبخشترین تجربه ممکن از یک بازی را برای بازیکن به ارمغان میآورند.
فهرست:
10 مورد از بهترین ماموریتهای فرعی جذاب بازیها
در این مقاله قصد داریم 10 تا از بهترین ماموریتهای فرعیای که حتی از مراحل اصلی بازی نیز بهتر بودند را برای شما نام ببریم. با این لیست جذاب همراه باشید تا شاید یکی از موارد موجود در آن خاطرات شما را در مورد ماموریتهای یک بازی را زنده کند.
۱۰- ماموریت The Ultimate Heist در بازی The Elder Scrolls: Oblivion
ماموریت پایانی در سری ماموریتهای فرعی انجمن دزدان (Thieves Guild)، در بازی The Elder Scrolls: Oblivion ، یکی از بهترین مثالهاییست که جمعوجور کردن یک خط داستانی فرعی به بهترین نحو را به نمایش میگذارد. لازم به ذکر است که کل خط داستانی انجمن دزدان در بازی Oblivion، در نوع خودش شاهکار است؛ ماموریت The Ultimate Heist (دزدی بزرگ نهایی) این خط داستانی زیبا را به شایستهترین نحو پایان میبخشد و لقب بهیادماندنیترین ماموریت بازی Oblivion را (از نظر این مقاله) از آن خود میکند.
نفشه دزدی در این ماموریت با دقت زیادی برنامهریزی شده است، که همین موضوع اجرای صحیح این نقشه دقیق را برای بازیکن به دستاوردی بزرگ تبدیل میکند. شما در این ماموریت بصورت مخفیانه وارد امنیتیترین منطقه بازی میشوید، کتیبه کهن تیتولار (Titular Elder Scroll) را میدزدید و فرار میکنید، طوری که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است.
البته اینکه شما در حین فرار دیده شوید یا نشوید، به خودتان بستگی دارد؛ اما اگر پیش از دزدیدن کتیبه، نگهبانان متوجه حضورتان شوند کل نقشه بهم میریزد و دیگر نمیتوانید هیچوقت به آن کتیبه کهن دست پیدا کنید.
بماند که کل خط داستانی انجمن دزدان برای این دزدی بزرگ، مقدمهچینی میکنند و در طی این خط داستانی شما باید تمام اشیا جادویی که برای دزدی نهایی لازم دارید را بدزدید. این خط داستانی در بازی Oblivion، بهترین مثال طراحی صحیح خط داستانی انجمن دزدان، در سری Elder Scrolls است؛ و آنقدر خوب طراحی شده که از داستان اصلی بازی، که هدفش نجات دنیا از آخرالزمان است، نیز بهیاد ماندنیتر است.
۹- ماموریت Passing Judgement بازی Dragon Age: Inquisition
بازی Inquisition مملو از خطوط داستانی مختلف پیچیده در هم است. خطوط داستانی فرعی موجود در این بازی، آنقدر باکیفیت و زیاد اند و بازیکن آنقدر مشغول آنها میشود که آخرین اتفاقاتی که در داستان اصلی رخ دادند را به یاد نمیآورد. پیدا کردن ماموریت یا خط داستانی فرعی که از داستان اصلی بازی جذابتر و بهیادماندنیتر باشد، در این بازی کار سختی نیست. اما از میان این همه ماموریت فرعی جذاب، یک سری ماموریت وجود دارد که مطمئنا در خاطر اکثر آنهایی که Inquisition را تجربه کردهاند، باقی مانده است.
شما در این چند ماموریت، پادشاه محفل Inquisition میشوید و بر کرسی قضاوت مینشینید؛ شما میتوانید با قضاوت خود، سرنوشت چند جنایتکار و چند شخصیت منفی داستان بازی را تعیین کنید. شما باید با توجه به جنایتهایی که متهم انجام داده، حکم او را از میان گزینههای پیشرویتان انتخاب کنید. این حکم میتواند تبعید، زندان، وادار کردن به همکاری در پروژهای خاص با توجه به تواناییهای متهم و یا حتی اعدام باشد. این چند ماموریت را میتوان بدونشک بعنوان یکی از جذابترین بخشهای بازی Dragon Age: Inquisition تلقی کرد.
اینکه با کلام شما سر یکنفر قطع شود یا در بالاترین نقطه قلعه SkyHold زندانی شود واقعا جالب است؛ همچنین وجود ماموریتهایی از این قبیل، که به بازیکن حق تصمیمگیری برای مسئلهای مهم را میدهد، زمینه نقشآفرینی این بازی را بسیار پررنگتر کرده است.
۸- ماموریت I Know You در بازی Red Dead Redemption
ممکن است در این فکر باشید که کدام ماموریت فرعی میتواند از آن خط داستانی اصلی قدرتمند و غنی بازی Red Dead Redemption بهتر باشد؟ در واقع طرز تفکر شما درست است، تقریبا هیچکدام از ماموریتهای فرعی موجود در RDR به پای مراحل اصلی آن نمیرسند و ماموریتی فرعی که الان قرار است به توضیح آن بپردازیم، ماموریتی است که به پایان داستان اصلی بازی مرتبط است؛ در واقع این پایان باشکوه و حماسی بازی است که این ماموریت فرعی کوچک را به ماموریتی استثنایی تبدیل میکند.
این ماموریت فرعی با مواجهه شما با مردی ناشناس آغاز میشود، مردی که ادعا میکند در مورد زندگی جان مارستون اطلاعات زیادی دارد و او را میشناسد. اما مارستون این مرد را بخاطر نمیآورد، این مرد دو دفعه از جان درخواست میکند تا برود و به شخصی کمک کند؛ در ابتدا این مرد ناشناس به جان میگوید که مردی در شرف خیانت به همسرش است و تو میتوانی بروی و او را قانع کنی که این کار را نکند، شما میتوانید پیش آن مرد بروید و او را از این کار بازدارید یا او را به خیانت ترغیب کنید؛ بخش دیگر این ماموریت هم به همین شکل به شما حق انتخاب میان خوب و بد را میدهد و بهگونهای وجدان شما را میسنجد.
این مرد ناشناس هیچوقت هویت خود را برای جان آشکار نمیکند. جان هم برای اینکه بداند این مرد دقیقا چقدر از وقایع زندگیاش آگاه است، ماموریتها را برای او انجام میدهد. همین ذات رازآلود این ماموریت فرعیست که بازیکن را به پیشروی در آن ترغیب میکند.
در نهایت جان مارستون از اینکه مرد ناشناس هویت خود را آشکار نمیکند و اطلاعات بیپایانی در مورد زندگی خصوصیاش دارد، عصبانی میشود و به سمت او شلیک میکند. در این لحظه است که جان متوجه میشود که تیرها از مرد عبور میکنند و این مرد وجود خارجی ندارد و به نظر میرسد که این مرد تصور ذهنی جان است. پایان این خط داستانی بازیکن را به فکر فرو میبرد و باعث میشود در انتخابهایی که در طول بازی و این ماموریت برگزیده است، تامل کند و عواقب آنها را تصور کند. پس از مرگ جان مارستون در انتهای بازیست که دوباره اتفاقات این ماموریت فرعی به ذهن شما خطور میکند و شما به این فکر میافتید که معنی تمام این اتفاقات چه بوده و آن مرد چه کسی بوده است.
۷- ماموریت You Are Cordially invited در بازی Borderlands 2
اتمسفر طنزآلود و دنیای دیوانه بازی Borderlands 2، در واقع بهانهایست تا شما به هر چیزی که دلتان میخواهد شلیک کنید. به همین علت، در این بازی، داستان مراحل و ماموریتهای مختلف چندان پیچیده نیستند و اکثر آنها شما را به سمت یک روانی دیگر سوق میدهند تا شما بروید و او را بکشید. به همین علت است که بهترین لحظات این بازی، مراحلی هستند که شیوه جالبی را در کشتن یک روانی بکار میبرند.
شما در این ماموریت فرعی با دخترکی به نام «تینا کوچولو» (Tiny Tina) که در زمینه مواد منفجره تخصص دارد آشنا میشوید. تینا کوچولو در غاری زندگی میکند و در این ماموریت فرعی شما باید یکی از سردستههای روانیها به نام Flesh-Stick را به این غار بکشانید تا تینا او را در تلهای بیاندازد و اسیرش کند؛ گویا این روانی مسئول مرگ والدین تینا است و تینا برای انتقامگیری او را به غار خود کشانده است. به همین علت عده بزرگی از دشمنان به این غار هجوم میآورند و شما باید با آنها مبارزه کنید و از غار تینا کوچولو ژنراتور برق محافظت کنید. اشتباه نکنید! این تینا کوچولو مانند دیگر دخترکها مهربان و ظریف نیست، او یک مهمانی چاییخوری ترتیب میدهد و بقول خودش آن فرد روانی را که دستگیر کرده است، به این مهمانی دعوت میکند ( او را به صندلیای سر میز غذاخوری میبندد). او با لحنی طنز این روانی را شکنجه میکند و در نهایت آنقدر به او شوک وارد میکند تا این روانی تجزیه میشود! میدانم این ماموریت ممکن است آنطور که بنظر میرسد جالب و خندهدار نباشد، اما شما باید در جریان دیالوگهای طنز این ماموریت قرار بگیرید تا متوجه طنزش شوید.
در واقع دیالوگهای این ماموریت است، که آن را به ماموریتی شاهکار تبدیل میکند. در این ماموریت تینا کوچولو در واقع زندانی خود را شکنجه میکند و در نهایت او را میکشد، اما در نهایت به علت لحن بامزه این ماموریت، نه تنها شما اصلا این اتفاقات را وحشیانه و شرورانه احساس نمیکنید، بلکه این ماموریت به یکی از جالبترین و بهیادماندنیترین بخشهای بازی در ذهن شما تبدیل میشود.
۶- ماموریت Siegmeyer در بازی Dark Souls
سری بازیهای Dark Souls مانند دیگر بازیهای نقشآفرینی، ماموریت فرعی مشخصی ندارد؛ اما شخصیت Siegmeyer یکی از معدود شخصیتهایی در این سری است که خط داستانی و وقایع مخصوص به خود را دارد، که از قضا این خط داستانی بسیار خوشساخت و تاثیرگذار هم هست. Siegmeyer یکی از معدود همراهان شما در دنیای ویرانه و مفلوک بازی Dark Souls است و تماشای رابطه او و دخترش و پایان این خط داستانی، حتی به نظر عدهای از پایان داستان اصلی بازی هم تاثیرگذارتر است.
بازی دارک سولز یک داستان بزرگ کلی را به پیش میبرد؛ البته در این بازی محتواهای جانبی، علاوه بر مسیر اصلی بازی وجود دارند؛ اما همانطور که گفتیم، این بازی ماموریت فرعی مشخص و جداگانهای را در اختیار بازیکن قرار نمیدهد. با این حال، تعامل بازیکن با برخی از شخصیتهای خاص در دنیای بازی و داستانی که آن شخصیت برای خود دارد را میتوان ماموریت فرعی تلقی کرد؛ در بازی Dark Souls با اینکه داستان شخصیت Solaire بسیار غمانگیز است، اما این داستان شخصیت Siegmeyer است که بیشترین تاثیر را بر مخاطب میگذارد.
کلیت بازی اول مجموعه دارک سولز، در مورد مبارزه با پوچشدن (Hollow شدن) است، بنابراین زمانی که شما با این شوالیه شاد و سرزنده (Siegmeyer) همراه میشوید و او را به دخترش میرسانید، دنیای سرد و تاریک این بازی کمی نور شادی بر دل شما میتاباند.
اما در پایان این خط داستانی، سیگمایر پوچ میشود و دختر او مجبور میشود او را بکشد. Hollow شدن یا پوچ شدن برای افرادی که از مرگ برگشتهاند اتفاق میافتد، از قضا شما و سیگمایر نیز از مرگ برگشتهاید و باید با پیدا کردن چیزی به نام «انسانیت» جلوی پوچشدن را بگیرید. وقتی فردی که از مرگ برگشته -و به اصلاح «نامیرا» است- پوچ میشود، اراده خود را از دست میدهد و به چیزی شبیه زامبی تبدیل میشود و به انسانها حمله میکند که باید آن را کشت. پوچشدن سیگمایر به همه افراد نامیرا (Undead) این پیام را میدهد که پوچ شدن سرنوشت همه آنهاست. کشته شدن پدر کمی بعد از آن که به وصال دختری که مدتها منتظرش بوده میرسد، پایان این داستان را بسیار غمانگیز میسازد و همین تغییر ناگهانی شادی عمیق به اندوه بزرگ است که این خط داستانی را نسبت به خط داستانی اصلی بازی تاثیرگذارتر میکند.
۵- مراحل سردابها (Catacombs) در بازیهای Assassin’s Creed 2/Brotherhood/Revelations
زمانی که نوبت به یادآوری مراحل بازیهای Assassin’s Creed میرسد، بازیکنانی که این بازی را تجربه کردهاند، معمولا جزئیات خاصی از یک مرحله خاص به یاد نمیآورند. اکثر بازیکنان تنها تصاویر مبهمی از حرکات پارکور مختلف و بالا رفتن از دیوارها و مبارزه را از این بازی به یاد میآورند، تصاویر مبهمی که تقریبا در تمام مراحل این سری بازیها وجود دارند.
به همین علت است که مراحل سردابها یا بقول انگلیسی زبانها Cataccombs، یکی از مراحل به یادماندنیتر سری بازیهای Assassin’s Creed اتزیو هستند. این مراحل همان حرکات پارکور و همان مکانیکهای مبارزه را صیقل میدهند و با چالش بیشتری به بازیکن ارائه میدهند؛ به این صورت که در این سری مراحل شما باید دقیقا حواستان باشد که به کجا میپرید و به کدام سو میروید.
این مراحل از تمام مکانیکهای بازی به بهترین نحو استفاده میکنند و ماموریتها و مکانهایی پیچیده و خوبطراحی شدهای را در اختیار بازیکن میگذارند. در نهایت این مراحل به این علت به یاد ماندنی میشوند که بازیکن را به تفکر وامیدارند و از این نظر با دیگر مراحل بازی متفاوت اند. البته منظور من این نیست که خط داستانی و مراحل اصلی بازیهای اتزیو بدرد نخور هستند و بدون فکر میتوان از آنها عبور کرد، اما چون که کلیات اکثر مراحل این بازیها با یکدیگر مشابه هستند، به یاد آوردن جزئیات یک مرحله اصلی خاص برای بازیکنان مشکل است. به همین علت است که مراحل سردابها یکی از بهیادماندنیترین و خوشساختترین مراحل سری بازیهای Assassin’s Creed هستند.
۴- ماموریتهای مربوط به زوج Kafei & Anju در بازی The Legend of Zelda: Majora’s mask
به جرئت میتوان گفت که سری ماموریتهای Kafei & Anju، روح و قلب بازی Majora’s Mask هستند. همه بازیکنانی که این بازی را تجربه کردهاند، وقوع آخرالزمان و مرحله حماسی نجاتدادن کل دنیا در این بازی را بخاطر دارند،؛ اما وجود شخصیتهای Kafei و Anju است، که عواقب وقوع آخرالزمان را بطور شخصی به قلب مخاطب القا میکنند و مخاطب احساس میکند که انگار دوتا از دوستان نزدیک خود را در طی این اتفاق مهیب از دست داده است.
شما در این سری مراحل، ماموریت دارید تا این زوج عاشق (Kafei و Anju) را دوباره باهم آشتی دهید؛ شما به این منظور باید تعداد زیادی کار مختلف انجام دهید و مدت زمان طولانیای در بازی را باید برای آشتی دادن این دو کفتر عاشق را اختصاص دهید. پاداش شما در پایان این خط داستانی این است که این زوج را دوباره در کنار همدیگر میبینید. اما چند لحظه پس از بهم پیوستن این زوج عاشق، ماه به سیاره زمین برخورد میکند و متوجه میشوید که تمام تلاشتان بیهوده بوده است.
هسته احساسی بازی Majora’s Mask است که آن را اینقدر غنی و پرمعنا میکند. البته شما در این بازی ماموریتی حماسی را بر عهده دارید، اما شخصیتهای Kafei و Anju، زوجی هستند که باعث میشوند ماموریت نجات دنیا، واقعا تاثیرگذار و بامعنا شود. شما در این بازی تلاش زیادی میکنید تا این دو را به آغوش یکدیگر بازگردانید. همین تلاش شما باعث میشود سرنوشت این زوج برای شما مهم باشد و در نهایت مرگ این زوج است که باعث میشود عواقب تلخ و دردناک آخرالزمان را با تمام قلب خود احساس کنید.
۳- ماموریت No Place Like Home در بازی The Witcher 3: The Wild Hunt
شما در این ماموریت فرعی به پایگاه و بهگونه خانه ویچرها، یعنی قلعه Kaer Morhen، بازگشتهاید و با معدود دوستان ویچرتان که هنوز زندهاند، دورهمی راه میاندازید و آبجویی با یکدیگر مینوشید و از ماجراجوییهای خود برای یکدیگر تعریف میکنید. بخش بزرگی از این ماموریت، فقط انتخاب تصمیمات و جملات گرالت است و کم پیش میآید که شما کنترل او را برعهده بگیرید و واقعا بازی کنید. بزرگترین نقطه قوت این مرحله از بازی، دیالوگهای دقیق و مکالمه و لحظات خندهدار آن است.
گرالت و دوستاناش در این شب، کار خاصی برای انجام دادن ندارند و به همین علت تا جایی که میتوانند آبجو مینوشند و سیاهمست میشوند؛ پس از مدتی نوشیدن و مکالمات خندهدار و احمقانه، یکی از دوستان گرالت میرود تا مقدار بیشتری آبجو بیاورد، ولی آنقدر که مست است راه خود را گم میکند و برنمیگردد، شما مجبور میشوید در حالت مستی شدید با تعقیب کردن یک بز دوستتان را پیدا کنید. سپس با دوستان خود تصمیم میگیرید کار جالبی انجام دهید. شما و دوستانتان تصمیم میگیرید که هرکدام تکهای از لباسهای ینفر (Yennefer جادوگر زن و یکی از گزینههای رمانتیک گرالت) را بپوشید و با مگاسکوپ (وسیلهای جادویی برای ارتباط تماس تصویری میان جادوگرها و افراد بلند مرتبه و قدرتمند) بطور تصادفی با کسی تماس بگیرید و قانعاش کنید که شما ینفر هستید. این مرحله با فضای فوقالعاده طنز و خندهدار خود، هیولاکشها را در حالت مستی قرار میدهد و کارهای احمقانهای را از آنها به نمایش میگذارد و همین لحن متفاوتاش است که آن را از دیگر ماموریتهای این بازی شاهکار و عظیم متمایز میسازد و در ذهن مخاطب جاودانه میشود.
۲- ماموریت Last Voyage of the USS Constitution در بازی Fallout 4
ماموریتهای موجود در بازی Fallout 4 کمی تکراری و خسته کننده بودند، البته فقط کمی. اکثر آنها به شما دستور میدادند که اینجا برو، به آن شلیک کن، آن آیتم را بردار، برگرد و مکالمه مزخرفی با ماموریت دهنده داشته باش و پایان. بنابراین سخت نیست در مراحلی که بیشترشان چنگی به دل نمیزدند، یک ماموریت خوب نام برد. بهترین مثال از ماموریتی خوب در بازی Fallout 4 همین ماموریت Last Voyage of the USS Constitution است.
این کوئست به شما ماموریت میدهد تا به عدهای از رباتها که فکر میکنند جنگ هنوز در جریان است، کمک کنید تا کشتی خود را تعمیر کنند؛ یکی از ویژگیهای این مرحله که در دیگر ماموریتهای این بازی به ندرت دیده میشود، این است که شما میتوانید با مهارتهایی که برای شخصیت خود تعیین کردهاید، برخی از قسمتهای این ماموریت را دور بزنید و از طریق میانبرها این مرحله را پیش ببرید. در واقع شما در سه نقطه از این مرحله میتوانید با توجه به میزان Intelligence شخصیتتان، پیچیدگی مرحله را دور بزنید؛ میانبر زدن از هریک از این سه نقطه، نسبت به نقطه قبلی میزان بیشتری از Intelligence را لازم دارد.
در چند بخش از این ماموریت، شما میتوانید میان دو گزینه مختلف تصمیم بگیرید، تصمیمگیریهایی که مسیر و پایان ماموریت را تغییر میدهند؛ مهمتر از همه، این ماموریت ذات عجیب و غریب دنیای بازی Fallout – که به آن مشهور است – را بهتر از هر ماموریت دیگری در این بازی به نمایش میگذارد. شما در این ماموریت بحث اخلاقی حقوق بشر و رباتها را کنار میگذارید و به سادگی فقط به عدهای ربات احمق و بامزه کمک میکنید تا کشتی پرنده خود را تعمیر کنند.
۱- ماموریت A Night to Remember در بازی The Elder Scrolls V: Skyrim
کل داستان این ماموریت فرعی این گونه است که شما آنقدر مست میشوید که از هوش میروید؛ زمانی که به هوش میآیید، میبینید که از معبدی آنسوی سرزمین اسکایریم سر در آوردهاید و اصلا به یاد نمیآورید که شب گذشته در حالت مستی چه کارهایی کردید و چگونه از یک معبد در آن سر دنیا سر درآوردید. در طی این ماموریت شما کم کم متوجه میشوید که شب گذشته در مستی به یک غول یک عدد بز فروختهاید و با یک هیولا در جنگل پیمان ازدواج بستهاید!
این ماموریت خندهدار و جذاب، بطرز عجیب و غریبی از منطق احمقانهای پیروی میکند و همین موضوع باعث شده است که این ماموریت، به یکی از بهیادماندنیترین ماموریتهای بازی اسکایریم -که بیش از 500 ماموریت مختلف در آن وجود دارد- تبدیل شود.
میان مسائل جنگ داخلی و حمله اژدهایان و مرگ و آشوب و فقر و بدبختی، زمانی که با یک Hagraven (هیولایی مانند یک پیرزن و شبیه پرندگان) پیمان ازدواج میبندید، حماقتی معصومانه سرتاسر جو بازی را فرا میگیرد، حماقتی که فردای آن روز باید عواقب ترسناکاش را تجربه کنید.
در اینجا این مقاله ما هم به پایان رسید، امیدواریم از این مقاله لذت کافی را برده باشید. خوشحال میشویم که شما بهترین ماموریتهای فرعیای که تابحال تجربه کردید را در بخش نظرات با ما به اشتراک بگذارید. برای مقالاتی بیشتر از این دست با پلازا همراه بمانید.