اگر مانند استیو جابز مدیر یک شرکت باشید و گروههای زیادی را مدیریت کنید و با وقت محدود خود با هر یک از آن ها جلسه بگذارید تا بفهمید در شرکت چه می گذرد، چه کار می کنید و اولین پرسشی که از آن ها میپرسید چیست؟
متن پیش رو گفتگویی است که بین دو مدیرعامل از شرکت های شناخته شده تجاری در سان فرانسیسکو رخ داده است و تحلیلگر و مشاوری به نام Andy Raskin نیز ناخواسته در کنار آنها حضور داشته و گفتگوی میان این دو مدیر موفق را شنیده است و چنین روایت می کند. یکی از مدیران حدودا ۵۰ سال دارد و مدیر عامل سابق یکی از شرکت های اینترنتی لوازم خانگی بوده است که در حال توصیه کردن به مدیر جوانی بود. مدیر جوان نیز حدودا ۲۰ سال دارد و مدیرعامل شرکتی است که اپلیکیشنی را ارایه کرده که در بازار توانسته 70 میلیون دلار فروش کند. با هم این گفتگو را می خوانیم:
مدیرعامل جوان تر می گوید: « تیمی که رهبری آن را به عهده دارم بدون ذکر نام به من بازخورد دادهاند و یکی از چیزهایی که به آن اشاره کرده اند این بوده که من دوست ندارم زیر سوال بروم و پاسخگو باشم»
مدیرعامل مشهور و باتجربهتر گفت: «آیا این طوری است؟»
مدیرعامل جوان تاکید کرد «نه!» و ادامه داد: «پس از هر جلسه ای که با گروه میگذارم و هر تصمیمی که میگیریم همیشه می پرسم آیا مطلب ویژه و مهمی هست که بخواهید بگویید؟»
مدیر عامل مشهور گفت «بگذار حدس بزنم، هیچ کس تا به حال چیزی نگفته، درست است؟» و مدیرعامل جوان گفت:«بله، شاید باید در وقت اداری به صورت خصوصی این مسائل را مطرح کنم!»
مدیرعامل مشهور در جواب گفت: « من همین کار را می کردم. اما چیزی که رخ می دهد این است که افراد می آیند و با تو درباره یک سری چیزهایی که مهم است صحبت کرده و نظرشان را بیان می کنند. سپس به گروهشان بر می گردند و می گویند که مدیر چنین و چنان گفت و جملات تو را مانند سلاحی در برابرشان برجسته می کنند. برای همین من این روند را متوقف کردم»
مدیر جوان گفت: «خب پس چکار باید کرد».
شاید از اینجا به بعد تنها این مدیر جوان نباشد که بی صبرانه منتظر پاسخ از سوی مدیرعامل مشهور و باتجربه است بلکه ما هم به شدت مشتاقیم تا بدانیم راه حل چیست؟
مدیر باتجربه گفت: « مطلبی را می گویم یادداشت برداری کن چون می خواهم بگویم که استیو جابز چگونه در این زمینه عمل می کرد.
او همچنین ادامه داد: «در اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی استیو جابز وقت خود را برای کمپانی اپل و کمپانی پیکسار تقسیم کرده بود. بیشتر وقت خود را در اپل می گذراند و در مواقع ضروری هم به پیکسار می رفت. درواقع استیو جابز باید میفهمید که باید بیشتر حواسش را به کدام گروه و کجا اختصاص دهد، باید با گروه های مختلفی جلسه می گذاشت، گروه فناوری، گروه ماشین ها، و غیره. خب تعداد افراد فراوانی بودند که او باید آن ها را میدید. سپس به یک نفر در هر گروه نگاه می کرد و میگفت: بگو ببینم چه چیزی الان در پیکسار دچار اختلال شده است.»
مدیرعامل باتجربه ادامه داد:
«آن فرد ممکن بود در جواب به استیو جابز چیزی مانند این بگوید که مثلا تیم طراحی با فناوری جدیدی که ما در حال ساختش هستیم همکاری نمی کند». جابز از دیگران می پرسید که آیا آن ها هم با این نظر موافق هستند یا نه. سپس او فرد دیگری انتخاب می کرد و از او می پرسید:
به من بگو چه چیزی در پیکسار دارد به خوبی پیش میرود؟
بر طبق آنچه مدیرعامل مشهور می گوید، جابز انقدر بین این دو سوال جا به جا میشد تا بتواند درک درستی از آنچه واقعا در کمپانی پیکسار می گذشت برسد.
مدیرعامل باتجربه گفت که او هم جلسات مشابهی را با گروه های مختلف در شرکت خود هر چند ماه یک بار برگزار می کرد. او به مدیرعامل جوان توصیه کرد که هیچ گاه رهبران گروه ها را به این جلسات دعوت نکند چرا که ممکن است زیردستی ها بترسند و اطلاعات کمتری را با تو آزادانه در میان بگذارند. در عوض پس از برگزاری جلسه با زیردستی های هر گروه و جمع کردن اطلاعات به اندازه کافی جلسهای با رهبران هر گروه بگذار و مسائل و مشکلات مورد نظر را با آنها مطرح و مسئولیتهایی را نیز تبیین و مشخص کن.