بعضی فعالیتها هر چقدر که در دنیای بازی شیرین و لذتبخشاند، در واقعیت میتوانند سخت و طاقتفرسا باشند. در این مطلب 10 کاری که در دنیای مجازی دوست داریم و در زندگی واقعی از انجامشان بیزاریم را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
بازیهای ویدیویی هر جور ماجراجویی فوقالعادهای برایمان فراهم میآورند؛ از نبرد با هیولاهای غولپیکر گرفته تا جستجو در سیاهچالههای تاریک برای گنجهای پنهان و رابطه عاشقانه با موجودات فضایی به جای نجات کهکشان. البته یکی از خواص بازیهای ویدیویی این است که میتوانند فعالیتهای روزانهای که به طور معمول خستهکننده و طاقتفرسا هستند را برایمان مفرح و لذتبخش کنند.
نمیدانم House Flipper بازی کردهاید یا نه، اما این ماجراجویی بسیار احمقانه به ما یادآور میشود که انجام فعالیتهایی که در زندگی معمولی سعی داریم از آنها دوری کنیم در زندگی مجازی چقدر لذتبخش میشوند؛ عجیب است نه؟ به نظر شما هم حقیقت تلخی پشت این قضیه پنهان شده؟ یعنی ما از زندگی در یک شبیهساز نصفه و نیمه با کلی باگ و آدمهای مصنوعی خوشحالتریم تا زندگی در واقعیت؟ یعنی جامعه اطرافمان اینقدر سیاه و غمزده است؟ یا ما افسردهایم و نیاز به درمان داریم؟ برای جواب به این سوال باید نزد یک روانشناسی، جامعهشناسی، کسی بروید. من فقط یک گیمر بیسوادم که چیزی از مسائل پیچیده سرش نمیشود، در این مطلب هم قصد ندارم خلقتان را تنگ کنم. ولی دیدم همین موضوع سوژه جالبی برای یک مقاله است، گفتم بد نیست 10 تا از فعالیتهای روزمره را که در دنیای بازی مفرح به نظر میرسند، با یکدیگر مرور کنیم.
آنچه در این مقاله میخوانید:
10 فعالیت خسته کننده دنیای بازی
خیلی وقتتان را نمیگیرم؛ این شما و این 10 فعالیت خستهکننده که فقط در بازی از آنها لذت میبریم.
۱- نظافت
راجع به این بازی در پاراگراف قبل هم توضیح دادیم. House Flipper مثالی بارز از چیزی است که فقط ترجیح میدهم در بازی تجربهاش کنم تا در زندگی واقعی. با وجود علاقه مادرم به برنامه «به خانه باز میگردیم»، نمیتوانم گولش بزنم که این هم یک برنامه آموزشی مثل همان است. شما تی به دست سوراخ توالت فرنگی را تمیز میکنید (کی دیدید مجری تلویزیون از این کارها بکند؟)
به هر حال House Flipper کلی کیف میدهد و من عوض این که اتاق خودم را تمیز کنم، در و دیوار خانه مجازی را برق انداختهام. اما چیزی که نظرم را بیشتر از همه به خودش جلب کرد تعمیر و تغییر دکوراسیون بازی است. شاید به این دلیل که مثل زندگی واقعی نیاز نیست در یک روز صد بار به الکتریکی بروید تا سهراه بهدردبخور یا پریزی که برای وسیلهتان مناسب باشد را بخرید یا شاید به این دلیل که در میانه کار موهایتان را با برق 220 ولت فشن نمیکنید (یک بار سر عوض کردن فیوز، برق یک ساختمان 14 واحدی را قطع کردم! آخر چرا زندگی واقعی Autosave ندارد؟)
۲- باغبانی
من از باغبانی بیزارم، البته نه به اندازه نظافت خانه! ولی چه کنم که بازیهای ویدیوی را دوست دارم. 2 سالی میشود که از اعتیاد به Stardew Valley پاکی دارم، اما فقط فکر کردن به آن باعث لغزشم میشود. «وای لابد تا الان در باغم کلی توت فرنگی تازه روییده که باید بچینم… ولی باید مقاومت کنم، من میتوانم!»
دلیل تناقض اشتیاقم برای باغبانی مجازی و واقعی کاملاً مشخص است. هرس کردن برگ و بوته و چیدن میوه در بازی تنها با یکی دوتا دکمه و در عرض چند دقیقه انجام میشود. در دنیای واقعی ماهها صبر میکنید تا تمشکتان جوانه بزند؛ بعد یک کفتر لعنتی درست جلوی چشمتان با نوکش آن را از ریشه درمیآورد، در بلندترین نقطه ممکن مینشیند و هنگام کوفت کردن با آن چشمهای بیروح و موذیانهاش به چشمتان خیره میشود و به ریشتان میخندد. در ضمن کار و کاسبی در دنیای بازی همیشه بر وقف مراد است، اگر با کاشت تمشک در دنیای واقعی هم مثل دنیای بازی پول به جیب میزدم، همین فردا با همکارانم در پلازا خداحافظی میکردم.
۳- ماهیگیری
این یکی را دیگر خیلی قبول دارم. تمام تیر و طایفهام عاشق ماهیگیری هستند (من شمالی هستم)، اما خودم زیاد علاقهای به این کار ندارم. به نظرم پرتاب کردن دو تا بچه کوچک درون دریاچه و تماشای خفه شدنشان، وقتی در حال شکار دیگر بچهها هستید، اسمش سرگرمی نیست. شاید با خودتان بگویید از بس به مانیتور و بازیهای صد من یک غاز نگاه کرده، عقلش را از دست داده، که باید بگویم تا حد زیادی درست حدس زدهاید، اما حتی دیوانگی من واقعیت را تغییر نمیدهد. با وجود اختلافات خانوادگی که سر قضیه ماهیگیری داریم، نمیدانم چرا از مینیگیمهای ماهیگیری درون بازی اینقدر خوشم میآید و وقتی یک ماهی چاق و چله گیرم میآید کلی کیفور میشوم.
جالب اینجا است، ماه پیش دوستم درگیر یک بازی بیخود موبایل شده بود که اخیراً یک آپدیت ماهیگیری هم برای خالی کردن جیب ناگیمرهای از همه جا بیخبر به آن اضافه شده است. بازی که خزعبل محض بود و از قضا دوستم خیلی تبحری در آن نداشت اما از آنجایی که مرا یاد Stardew Valley میانداخت، مکانیک ماهیگیریش به جانم افتاد که یک دمی به خمره بزنم. با استعداد شگرفی که داشتم، ماهیها را یکی پس دیگری به دام انداختم. پس از این که دوستم متوجه تخصصم شد، من شدم استاد ماهیگیری و او هم شد شاگردم. خانواده مطمئناً تحت تأثیر قرار نمیگیرند و آن را تفریحی کودکانه خواهند دانست، اما حداقل دوستم قدر هنرم را میداند.
۴- شرط بندی
بالاخره یک مثال هم پیدا شد که از انجام ندادنش در زندگی واقعی پشیمان نیستم. اگر از GTA San Andreas یک چیز یاد گرفته باشم، این است که من قمارباز خوبی نیستم؛ خدا پدر راکستار را بیامرزد.
من در San Andreas به اندازه کافی ثروت داشتم و اکثر پولم را هم از راه قاچاق مواد و شغل شریف آدمکشی و مدیریت باندهای خلافکار به دست آورده بودم. آبرومندانهترین شغلم این بود که در مینیگیمهای مسابقهای شرکت کنم و با موتور کراس کمی پول حلال به جیب بزنم. به هر حال پس از مدتی به سرم زد که به یکی از باجههای شرطبندی اسبدوانی وارد شوم و روی یکی دو اسب خوشنفس شرط ببندم. با خودم گفتم اگر بردم که چه بهتر، اما اگر باختم دفعه بعد شرطم را دو برابر میکنم. راستش اولش حسابی جواب داد، اما بعدش یهو جواب نداد و تمام پولهایم به باد فنا رفت.
کاشف به عمل آمد که این تکنیک شرطبندی از قرن 18 میلادی همهگیر شده و حتی از نظر افرادی که در چند صد سال پیش زندگی میکردند هم یک احمق بودم. ولی نیمه پر لیوان را ببینید، حداقل پول واقعی از دست ندادم و درس عبرت خوبی از قمار گرفتم. راستی بازی را دوباره از فایل ذخیرهام لود کردم که پولهایم برگردند.
۵- مدیریت خرت و پرت ها
یک اعترافی باید بکنم؛ همان قدر که در دنیای واقعی خرت و پرت جمع میکنم، در بازیهای ویدیویی هم این کار را انجام میدهم. کمدم در بازی Diablo III پر شده از چیزهایی رندوم و به درد نخوری که پیدا کردهام. تنها فرق زندگی واقعی و مجازیم این است که در بازی تمام لوازم را مرتب میکنم و این ترتیب برایم به یک وسواس بیمارگونه شباهت دارد.
عکس بالا تصویری از وسواس مدیریت لوازمم در Stardew Valley است. به تصویر بالا فقط به عنوان مثال کوچکی از چینش آیتم نگاه کنید. چیزی که میبینیم منابع ساخت و ساز از یک صندوق لبریز هستند؛ 999 سنگ ذخیره کردهام چون سنگ راحتتر از دیگر آیتمها به دست میآید. علاوه بر این 335 تا بال خفاش دارم که تا حالا هیچ چیزی با آنها نساختهام (راستش اصلاً نمیدانم چه چیزی میشود با آنها ساخت.) از چیزهایی که در تصویر دیده نمیشود میتوان به صندوقچه ابزارم، صندوقچه جواهرات، صندوقچه مواد اولیه، یخچال (که فقط چیزهای فاسد شدنی را در آن گنجاندهام، حتی با وجود اینکه چنین مکانیکی در بازی وجود ندارد)، صندوقچه مواد خشک و در نهایت صندوقچه خرت و پرتهای متفرقه اشاره کرد.
در زندگی واقعی آنها فقط خرت و پرتهای به درد نخوری هستند که اگر در خانه نگهشان دارم، کفر مادرم در میآید.
۶- آشپزی
برداشت غلط نکنید، من در خانه پایش بیافتد آشپزی هم میکنم، البته در حد نیمرو، املت یا نون و پنیر … مشکلی که در زندگی واقعی در مقایسه با زندگی مجازی وجود دارد، اشتیاقم برای کشف دستورالعملها و تجربههای جدید است. چنین چیزی میتواند با توجه به ماهیت آشپزی در بازیهای ویدیویی واقعاً به درد بخور باشد؛ امتحان کردن دستورالعملهای مختلف تقویت کنندهها و قدرتهای گوناگونی را در اختیار بازیکنان قرار میدهند. اما در زندگی واقعی در نهایت به گرسنگی تا 5-6 ساعت دیگر منجر میشوند.
واقعاً جای بسی لذت دارد که تمام زحمت چند ساعته آقای سامان گلریز را تنها با فشار چند دکمه ناقابل انجام میدهیم. در دنیای واقعی پخت یک کوکوی ساده را برای شام آغاز میکنم و در آخر به عنوان صبحانه میخورم.
۷- هدیه دادن
یکی از وقایع فوقالعاده وحشتناک که در دنیای بازی لذتبخش و در دنیای واقعی طاقت فرسا به نظر میرسد، خرید هدیه است به دو دلیل: 1- به یاد داشتن تولد طرف 2- پیدا کردن هدیه مناسب برای طرف. به خدا هرگز فراموش نمیکنم که برای خرید یک خرس 2 متری 7 ساعت در خیابان علاف بودم! آخر کدام #$&@ برای یک بچه 70 سانتی خرس دو متری میخرد؟
در زندگی واقعی غالباً 3-4 ساعت یا کل بعد از ظهرم را در سایت دیجی کالا یا همین پلازا خودمان صرف این میکنم که یک پاوربانکی، چیزی برای پسر عمه خودم بخرم (که در روز تولد من کوفت هم برایم نمیخرد!) ولی در دنیای بازی اصلاً آدم غرغرویی نیستم و همیشه کادوهای خوب به دوستانم میدهم. فقط تصور کنید که در واقعیت هم لوت باکس داشتیم: «بیا عزیزم، واست لوت باکس گرفتم، باز کن ببین چی از توش در میاد؟»
۸- صحبت با آدم های دیگر
بابا من اصلاً شخص آدم گریزی نیستم. اما این طور هم نیست که هر شل و ولی را در کوچه و خیابان پیدا کردم، خفتش را بچسبم و با چند تا چیزی که به من ربطی ندارد، سوال پیچش کنم (یارو به سوال دوم نکشیده، یک سیلی جانانهای به گوشم خواهد زد… مخصوصاً خانمها)، ولی جداً چرا باید چنین کار احمقانهای را بکنم؟ خودم با چنین اشخاصی برخورد کردهام، هیولایی هستند برای خودشان! راستش مکالمه با انسانها را باید از مکالمه با NPCها کاملاً تفکیک کرد. در بازی بیشتر وقتمان را صرف خیره شدن به دیالوگهای قابل انتخاب در یک سکوت مطلق میکنیم و طرف هم خیره به چشمانمان ما را نگاه میکند. در دنیای واقعی یک قلچماق سیبیل کلفت را تصور کنید که 10 ثانیه به چشمتان زل زده و شما هم حرفی نمیزنید! چیز اضافهای نمیگویم، فقط تصویر را در ذهنتان مجسم کنید.
۹- آرایش شخصی
چه شد؟ قضیه چرا یک دفعه شخصی شد؟ انصافاً باید اعتراف کنم، بیشتر از این که موهایم را جلوی آینه سشوار بکشم، ساعتها به منوی شخصیسازی کاراکتر بازیام خیره ماندهام. معمولاً ساعتها وقتم را صرف این میکنم که استایل ریش با موهایش ست شود و لباسی بر تن شخصیتم باشد که به خفنترین شکل ممکن نمود پیدا کند. در زندگی واقعی هر روز قبل از بیرون رفتن یک دستی به سرم میکشم و ریشم را تنها موقعی که در دهانم فرو برود با قیچی کمی کوتاه میکنم. کلاً بهتر است بیخیال زندگی شخصی شویم، چون با توجه به Agility و Strength و Charisma و Intellect که دارم، لول یک هم نخواهم بود و تنها با Damage یک Giant Rat از پا میافتم.
۱۰- هر کاری غیر از بازی کردن
این آخری با گذشت زمان دستخوش تغییر شده و قبلاً بیشتر با حال و روزم سنخیت داشت. شب و روزم را صرف بازی میکردم و به آدمهای خوب و بد اطرافم توجهی نداشتم. از تعامل با افراد جامعه بیزار بودم و میشود گفت مثل جنگلیها تقریباً هیچ چیز از فرهنگ عامیانه نیاموختم. مردم را NPC میدیدم و دعواهای روزمرهشان را باگ! فحشا برایم مثل شوخی بود و مطمئن بودم زنان گرسنهای که از ماشین یک کچل پولدار پیاده میشوند، مثل GTA در فاصله دور محو خواهند شد و خانهای ندارند. فکر میکردم نوار گرسنگی، تشنگی، خواب و سرگرمیام که پر باشد، نیاز به چیز دیگری نیست، ماشینها احتیاجی به بنزین زدن ندارند و اگر خرابشان نکنید تا آخر دنیا برایتان راه میروند. اول زندگی ساندویچ را یک دلار میخرید و اگر به آخرای داستان برسید، گران نمیشود. شخصیتها عمقی ندارند و قاچاقچی و تاکسیچی کارشان مشخص و مجزا است.
تا این که شقیقههای سفیدم در آینه یادآور شدند که دوران بازی سرآمده و وقت مبارزه با غول زندگی است. این روزها اگر حال و پولش باشد به جای گشت و گذار در لوس سانتوس در حول و حوالی شهر و استان دوری میزنم و نفسی چاق میکنم. هنوز پاتوقم Cluckin’ Bell است، اما هر از گاهی هم سری به پاچینی سر کوچه میزنم، سکههایی که از Contractهای ویچر میگیرم برکتشان بیشتر است، اما یک بخور و نمیری در میآورم. مدل موهای شخصیتم در Divinity را بیشتر دوست دارم، اما به قیافه خودم عادت کردهام. با همه اینها بین خودمان باشد؛ اکثر مواقع به هوای شکار پوکمون از خانه بیرون میروم.
مخلص کلام این که مثل بنده حقیر نباشید؛ دسته را زمین بگذارید و برای زندگی واقعی تمرین کنید (فقط آخر هفتهها بازی فراموش نشود!) همچنین میتوانید نظرات و دیدگاههای خود را در انتهای همین صفحه با ما به اشتراک بگذارید.