در اولین قسمت از پرونده سینمایی پلازا، به آخرین فیلم یکی از مهمترین کارگردانهای فعلی هالیوود میپردازیم. The Hateful Eight اثر کوئنتین تارانتینو یک ضد وسترن متفاوت است که ماجرای جالب هشت نفرت انگیز را پس از جنگهای داخلی امریکا به تصویر میکشد.
کوئنتین تارانتینو، هشتمین فیلمش را با عنوان «هشت نفرت انگیز» (The Hateful Eight) ابتدا در سال ۲۰۱۳ معرفی کرد. او قصد داشت تا دنبالهای برای فیلم قبلی خود یعنی «جانگوی رها شده» (Django Unchained) بسازد، اما بعدا تصمیمش عوض شد و هشت نفرت انگیز را به عنوان یک فیلم کاملا مستقل معرفی کرد. البته افرادی که هر دو فیلم را دیدهاند، به شباهتها و پیوندهای انکارناپذیر این دو فیلم اذعان دارند. به هر حال تارانتینو در سال ۲۰۱۴ بهخاطر لو رفتن فیلمنامه The Hateful Eight تصمیم گرفت ساخت این فیلم را به کلی لغو کند و در همان سال یک نمایشنامه زنده از آن را در لس آنجلس کارگردانی کرد. سپس تارانتینو یک بار دیگر تصمیمش در مورد هشت نفرت انگیز تغییر کرد و فیلمبرداری این اثر را در اواخر ۲۰۱۴ کلید زد.
انیو موریکونه، آهنگساز بزرگ ایتالیایی، به عنوان سازنده موسیقی متن این فیلم معرفی شد تا پس از ۳۴ سال دوباره به دنیای فیلمهای وسترن بازگردد. موریکونه که آخرین آهنگسازیش برای یک فیلم بزرگ هالیوودی مربوط به سال ۲۰۰۰ و فیلم «ماموریت به مریخ» (Mission to Mars) ساخته برایان دیپالما بود، پس از حاشیههای بهوجود آمده درباره آهنگهای فیلم جانگوی رها شده، صراحتا اعلام کرده بود که دیگر هرگز با تارانتینو همکاری نخواهد کرد. ظاهرا موریکونه معتقد بود که از قطعاتش به درستی در آن فیلم استفاده نشده است. به هر ترتیب وقتی خبر ساخت آهنگهای اورجینال برای The Hateful Eight منتشر شد، طرفداران فیلمهای تارانتینو سر از پا نمیشناختند؛ چون نهتنها برای اولینبار یک فیلم از کارگردان محبوبشان را با موسیقی اختصاصی میدیدند، بلکه سازنده این موسیقی موریکونهای بود که بهتر از هر آهنگساز دیگری ژانر وسترن را میشناخت.
به هر حال هشت نفرت انگیز که با فرمت ۷۰ میلیمتری فیلمبرداری شده بود، اواخر سال ۲۰۱۵ اکران شد. اکثر منتقدان از نقشآفرینی بازیگرهای فیلم و همچنین موسیقی متن آن به عنوان نقاط قوت اصلی The Hateful Eight یاد کردند. هشت نفرت انگیز در سه رشته بهترین بازیگر نقش مکمل زن (جنیفر جیسون لی)، بهترین فیلمبرداری (رابرت ریچاردسون) و بهترین موسیقی متن نامزد دریافت جایزه اسکار شد که از این میان فقط دست موریکونه به اسکار رسید. او همچنین جایزه گلدن گلوب را نیز بهخاطر موسیقی این فیلم بهدست آورد.
در ادامه مختصری درباره تارانتینو و فیلمهای قبلیاش میگوییم و سپس به معرفی و بررسی فیلم The Hateful Eight، بازی شخصیتها و نکات برجستهاش میپردازیم. در ضمن این احتمال وجود دارد که در بخشهایی از این پرونده، قسمتی از داستان فیلم (که ممکن است قسمت مهمی هم باشد) لو برود؛ پس اگر فیلم را ندیدهاید و نمیخواهید داستان برایتان فاش شود، پیشنهاد میکنیم از خواندن ادامه این پرونده صرف نظر کنید.
درباره کارگردان:
کوئنتین تارانتینو متولد ۲۷ مارس سال ۱۹۶۳ در شهر ناکسویل ایالت تنسی است. او فرزند تونی تارانتینو، بازیگر و آهنگساز امریکایی و کانی مک هیو، یک پرستار ایرلندیتبار است. پدر و مادر کوئنتین قبل از تولد او از یکدیگر جدا شدند و اون بوسیله مادرش بزرگ شد. در دوران کودکی تارانتینو، او و مادرش به هاربر سیتی در لس آنجلس نقل مکان کردند و تا دوران دبیرستان او در همین شهر ماندند. دقیقا در همین دوران بود که تارانتینوی جوان تحصیل را رها کرد تا به علاقه اصلیاش یعنی بازیگری و شرکت در کلاسهای این حرفه بپردازد.
تارانتینو فعالیت حرفهایش در سینما را با بازیگری و حضور در نقشهای کوچک و بیاهمیت آغاز کرد. او که همزمان در قسمت آرشیو فیلم ساحل منتهن هم کار میکرد و دورههای آموزش بازیگری و سینما را میگذراند، در اواخر دهه ۱۹۸۰ تصمیم گرفت تا یک فیلمنامه بنویسد. به این ترتیب او فیلمنامه «عشق حقیقی» (True Romance) را به نگارش درآورد و علیرغم تلاش بسیار برای جذب سرمایهگذار و ساخت اولین فیلم شخصیاش، موفق به این کار نشد و فیلمنامه را به یک کارگردان دیگر فروخت.
تارانتینو از پول نهچندان زیادی که از فروش عشق حقیقی به جیب زده بود، هزینههای پیشتولید اولین فیلمش یعنی «سگهای انباری» (Reservoir Dogs) را تامین کرد. فیلمی که نخستین بار در سال ۱۹۹۲ در فستیوال ساندنس اکران شد و تعریف و تمجیدهای زیادی را برای کوئنتین به ارمغان آورد. البته برخی منتقدان نیز در همان سال علیه او قلم زدند، اما یک سال بعد که تارانتینو دومین فیلمنامه بلندش با نام «داستان عامهپسند» (Pulp Fiction) را نوشت و آن را کارگردانی کرد، دیگری کسی نبود که به او و سبک خاص فیلمسازیش احترام نگذارد. داستان عامهپسند نمود کاملی از سینمای تارانتینو بود؛ فیلمی با روایت غیرخطی، شخصیتهای دوستداشتنی با دیالوگهای فراموش نشدنی، ارجاعات گاه و بیگاه و کنایهآمیز به فرهنگ عامه و استفاده درست و بهجا از موسیقیهای قدیمی، که جوایز زیادی را از جمله جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی و نخل طلای جشنواره کن برای تارانتینو در پی داشت.
سومین فیلم بلند این کارگردان، «جکی براون» (Jackie Brown) بود که باز هم افتخارات و تحسینهای زیادی را برای تارانتینو به ارمغان آورد، هرچند نسبت به پالپ فیکشن فیلم متوسطی بود. سپس او در سال ۲۰۰۳ «بیل را بکش» (Kill Bill) را ساخت و چون داستان آن بیش از حد طولانی بود، فیلم را به دو بخش تقسیم کرد و به فاصله چند ماه آنها را به اکران درآورد. در این فیلم که تلفیقی از سینمای شرقی و هالیوودی بود، اما ترومن نقش یک آدمکش به نام «عروس» را بازی میکرد. بیل را بکش مثل آثار قبلی تارانتینو سرشار از خشونت اغراقآمیز بود. او در سال ۲۰۰۵ فیلم «شهر گناه» (Sin City) را با همکاری رابرت رودریگز و فرانک میلر کارگردانی کرد؛ دو سال بعد «ضد مرگ» (Death Proof) را ساخت و سپس در سال ۲۰۰۹ «حرامزاده های لعنتی» (Inglourious Basterds) را کارگردانی کرد که به حوادث زمان جنگ جهانی دوم میپرداخت.
سال ۲۰۱۱ بود که «جانگوی رها شده» (Django Unchained) اکران شد. فیلمی وسترن درباره انتقام یک برده سیاهپوست که ماجراهای آن در سال ۱۸۵۸ اتفاق میافتاد. این فیلم تحسین منتقدان را در پی داشت و دو جایزه اسکار در بخشهای بازیگر نقش مکمل مرد (کریستف والتس) و فیلمنامه غیر اقتباسی (تارانتینو) بهدست آورد. دو سال بعد از جانگوی رها شده، تارانتینو اعلام کرد که میخواهد فیلم بعدیش را هم در ژانر وسترن بسازد. او هشت نفرتانگیز را در ژانویه ۲۰۱۴ معرفی کرد و یک سال بعد فیلم به اکران گذاشته شد.
فیلم بعدی تارانتینو «روزی روزگاری در هالیوود» (Once Upon a Time in Hollywood)، یک اثر جنایی اسرارآمیز است که به قتلهای خانواده منسون میپردازد. بازیگران بزرگی چون ال پاچینو، لئوناردو دیکاپریو و برد پیت در این فیلم حضور دارند. روزی روزگاری در هالیوود تابستان سال ۲۰۱۹ اکران خواهد شد.
درباره فیلم:
آیا تارانتینو یک هنرمند پست مدرن است؟ یا فیلمسازی خودنماست؟ آیا یک مقلد محض است، یا یک راوی خشونت؟ جواب تمامی این سوالات به خوبی در هشت نفرتانگیز آشکار میشود!
داستان هشت نفرتانگیز، مانند فیلم قبلی تارانتینو (جانگوی رها شده) در میانه جنگ داخلی امریکا و قرن نوزدهم روایت میشود. در شروع فیلم با یک سیاهپوست آشنا میشویم که میخواهد سوار کالسکهای شود که قرار است به دره سرخ برود. درون کالسکه یک دختر قاتل دستگیر شده و به همراه یک سفیدپوست قانونمدار در حال رفتن به دره سرخ هستند.
از همان اوایل فیلم، با حرکت آرام دوربین و نشان دادن دو جسد که در اختیار مردی سیاه پوستند نمایان میشود؛ قرمز رنگ بودن درون و بیرون کالسکه سمبلهایی هستند که نوید عنصر همیشگی روایت تارانتینو یعنی خشونت عریان را میدهد و از این صحنه به بعد همچنان دیالوگ و نماها قرمزتر و خشونت آشکارتر میشود. کالسکهای که مقصدش رد راک است؛ شهری که در آنجا درخت عدالت با جایزه گذاشتن برای سر افراد، آبیاری میشود.
مرگ آدمها در یک دوگانگی معنا میشود. دوگانگی اینکه یا کسی هستی که بیگناهی و مرگ طبیعی داری (برای سرت جایزه نگذاشتهاند) یا اینکه یک مجرم هستی و برای سرت جایزه گذاشتهاند. جامعه، دادگاهی که توجه چندانی به اصلاح ندارد و بیشتر مجازات میشناسد، از سیاهپوست و کلانتر تا یاغی و جلاد، همگی در خشونت به همدیگر وصل شدهاند.
هشت نفرتانگیز از لحاظ ساختار روایت به دو بخش تقسیم میشود؛ بخش اول در واقع همان ورود خونین کسانی است که خبر دارند «جان راث» برای اتراق به قهوهخانه میرسد. آنها قصد آزادسازی زندانی او را دارند و سپس ورود آنها که منجر به قتل صاحب و خدمتکاران آنجا میشود به گونهای غمانگیز طرحریزی شده است. البته برای هیجان و غافلگیری تمام عیار، نمایش این بخش اول روایت به تعویق میافتد و بخش دوم جایش را میگیرد؛ یعنی اول بخش دوم واقعه ذکر میشود و از طریق همان غافلگیری (شلیک ناگهانی از زیر زمین) ما به حقیقت ماجرا و رخدادهای قبلی پی میبریم.
داستان هشت نفرتانگیز، داستان واقعی همه کسانی است که در یک بازی عبث به ظاهر عدالتطلبانه به آسانترین وجه ممکن پاسخ خون را با خون میدهند و همچنین اشاره به نهضت آزادی سیاهپوستان و ماجرای لغو بردهداری است که اگر چه به ظاهر این نهضت عدالتطلبانه و انسانی بوده است، اما عاملان آنها هم در این راه به خشونتهایی دست زدهاند که فراتر از حالت انصاف و کرامت انسانی بوده؛ تا آنجاییکه سیاهپوست داستان در گفتوگو با پیرمرد سفید پوست، ماجرای اسیر کردن پسرش را بازگو میکند که قصد جان او را داشته و در مقابل، پسر را خلع سلاح کرده و با وجود تسلیم شدن، به مبتذلترین رفتار و بیرحمانهترین شیوه او را به قتل میرساند. این سیاهپوست کسی است که لینکلن، رییس جمهور وقت آمریکا برایش نامه نوشته و از امید به رهایی سیاهان برایش گفته و تلاش مرد سیاهپوست را تحسین کرده است. اما این نامه تحسینآمیز و خوشبینانه هم شاید به گونهای سمبل غافل بودن لینکلن از وجه خشونتآمیز و بیرحمانه است که گاهی در بطن نهضتهای رهاییبخش و ضد نژادپرستانه خوابیده است.
داستان هشت نفرتانگیز، داستان واقعی همه کسانی است که در یک بازی عبث به ظاهر عدالتطلبانه به آسانترین وجه ممکن پاسخ خون را با خون میدهند.
به نظر میرسد «دره سرخ» استعاره از کشور آمریکاست. جایی که سرخپوستان قبلا در آن ساکن بودهاند و سیاهپوستان بعد از سفیدپوستان به آنجا آمدهاند. کافه مینی، استعاره از کشوری است که آمریکاییهای مهاجر آن را ساختهاند. و بعد از گرفتن سرزمین سرخپوستان همه را بدون دلیل قتل عام کردهاند. تنها دلیل، یا بهتر است بگوییم شعار آنها رسیدن به آزادی است. دختر قاتل که ساکنین جدید کافه مینی به دنبال آزادی او هستند، نماد سرزمین جدید است که همه برای آزادی او تلاش میکنند و حتی از جان خود نیز برای حفظ او میگذرند. «ازوالدو موبری» در فیلم دقیقا همین کار را میکند. میخواهد خودش بمیرد ولی دختر قاتل زنده بماند.
ژنرال بازنشستهی آمریکایی در فیلم، خودش را تسلیم قاتلین تازهوارد میکند تا زنده بماند. احتمالا ژنرال استعاره از ارتش آمریکا دارد که تسلیم قاتلین شده است و برای آنها سکوت میکند.
در صحنهای از فیلم، زن یاغی گیتاری را پیدا کرده و شعری را با نواختن آن زمزمه میکند. شعر زن، اشاره به سفر اجباری او از انگلیس به آمریکا دارد. و بهخاطر سختیهای گذشته میخواهد انتقام سختی بگیرد. داستان زن بهشدت شبیه داستان آنگلوساکسونهایی است که از سختیهای زندگی در انگلیس فرار کردند و به آمریکا رفتند. ولی با چیز بدتری مواجه شدند.
در صحنهای دیگر شاهد آن هستیم که ازوالدو کافه را به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم میکند. قسمتی که شومینه دارد نماد جورجیا و قسمتی دیگر به عنوان فیلادلفیا خوانده میشود. این تقسیمبندی برای آرامش و صلح کافه انجام میشود. اما جنگ دوباره آغاز میشود. مقایسه کنید با تقسیم آمریکا در سالهای گذشته و اتحاد دوباره آن پس از جنگهای طولانی.
حالا برگردیم به نمای ابتدایی فیلم، مسیح با استخوانهایی که از فرط گرسنگی به پوست چسبیده، وسط برفها به صلیب کشیده شده است. به سرزمین فرصتها خوش آمدید؛ شاید اگر مسیح دوباره هم ظهور کند، همین سرنوشت اوست.
فیلم های زیادی هستند که یکی از مضامین محوریشان، عدم تفاوت و مرز بین خطوط مختلف است. از نوآرهای امریکایی و فرانسوی دهه 30 تا آثار مایکل مان. فیلمهای تارانتینو و به طور مشخص هشت نفرت انگیز هم در همین دسته قرار دارند. سیاه یا سفید بودن، برابریطلب یا نژادپرست بودن، یاغی یا مامور عدالت بودن، قرار نیست معیاری برای خوب یا بد بودن باشد.
وجود خرده روایت بهجای یک روایت عمده، درهم آمیختن ژانرها و آفرینش قوانین جدید ژانری، ارجاعات مشخص به ساختههای دیگر فیلمسازان و ارتباط بین داستان با دنیای واقعی، همه و همه عناصری هستند که همانند آثار پیشین فیلمساز، در این فیلم تکرار شدهاند.
هشتمین ساخته تارانتینو، ادای دینی است به وسترنهای دهه 1960 میلادی. فیلمبرداری با دوربین 70 میلیمتری بههمراه یک موسیقی ارکسترایی از انیو موریکونه، یک پیشدرآمد کامل و یکدست ساخته شده است که ساختاری شبیه به برخی از بزرگترین فیلمهای استودیویی اواسط قرن بیستم دارد. به رسم تارانتینو، فیلم در خون، کثافت، خشونت و بیحرمتی غوطهور است. شوخیهای رکیک در فیلم زیاد است؛ به قدری زیاد که برخی منتقدان که در مراسم مختلف جایزه میدهند این را یک کمدی تصور کردند. در فیلم صحنههایی وجود دارند که علیرغم جدی بودن تارانتینو لحنی طنز دارد. در نهایت هشت نفرت انگیز ممکن است فیلم شاهکاری نباشد، اما به طرز وحشتناکی سرگرمکننده است.
معرفی شخصیتها:
خیلیها هشت نفرتانگیز را با اولین فیلم تارانتینو یعنی سگهای انباری مقایسه میکنند. هر دو فیلم ماجرایی اسرارآمیز را در یک فضای بسته روایت میکند، اما سگهای انباری حول حادثه اصلی و فرم روایتگریاش تمرکز دارد و هشت نفرتانگیز روی شخصیتهای ساخته و پرداخته شدهاش. برای فهم کامل جدیدترین اثر تارانتینو باید شخصیتهای بیاعصابش را کاملا بشناسیم. شخصیتهایی که در یک دنیای بیرحم، مملو از جایزهبگیرها و راهزنان در موقعیتی پیچیده قرار میگیرند و هر کدام نقش کلیدی خود را برای پیشبرد داستان به بهترین شکل ممکن ایفا میکنند. در ادامه با هشت شخصیت اصلی فیلم بیشتر آشنا میشویم.
سکانس برگزیده:
تا به حال این اصطلاح که «کسی سوار بر کاری است» را شنیدهاید؟ تارانتینو در این سکانس تابوشکن ثابت میکند که بر تمام جزئیات فیلمش سلطه دارد. هیچ شکی نیست که اگر هر کارگردان تازهکاری در حساسترین نقطه فیلمش میکروفون به دست میگرفت و با شکستن دیوار چهارم بخش پنهانی از فیلم را برای بیننده اسپویل میکرد، چنان در آتش غضب منتقدین و مخاطبین میسوخت که تا چندین سال سراغ فیلمسازی نرود و اگر هم رفت دیگر از این غلطها نکند. اما تارانتینو به بیانی سادهتر مثل عادل فردوسیپور خودمان میماند. تند صحبت میکند، عطسه میزند، سوتی میدهد اما هیچکس عین خیالش هم نیست، چون او زیر و بم کارش را بلد است و ترسی از قضاوت ندارد و وقتی ترسی نباشد، پراشکالترین عملکرد هم به مخاطب دیکته میشود. تا قبل از این سکانس روند فیلم با تعلیقی یکنواخت پیش میرود. اما طی آنتراکتی که تارانتینو وارد اثرش میشود تا خلاصه وضعیتی از شخصیتهای داستان در اختیار بیننده قرار دهد، فرصت را غنیمت شمرده تا با یک فلشبک کشنده بذر شک و تشویش را در دل بیننده بکارد: یک کتری قهوه که کسی درونش سم میریزد و کس دیگری هم شاهد جریان است. تارانتینو شاید بهخاطر کمبود وقت، بامزگی یا حتی بیحوصلگی مثل یک رفیق که قبلاً فیلم را دیده، ماجرای قهوه سمی را با بیننده درمیان میگذارد و از نتیجه کارش اطمینان خاطر دارد؛ نه به این خاطر که سناریوی فیلم قدرتمند است یا بازیگران کارشان را بلد هستند، تنها به این دلیل که هشت نفرت انگیز هر چقدر هم که چموش باشد، مثل یک اسب رام به او سواری میدهد.
از گوشه و کنار:
- با اینکه صخرههای سرخرنگ وایومینگ گاهی با اسم «رد راک» هم مورد اشاره قرار میگیرند، اما چنین شهری وجود خارجی ندارد و ساخته ذهن تارانتینو است. البته در کلورادو، جایی که هشت نفرتانگیز فیلمبرداری شده، شهر کوچکی به اسم «رد راکس» وجود دارد.
- در فیلم سه بار بهطور مستقیم به «جانگوی رها شده» ارجاع داده میشود. اول زمانی است که برای اولین بار وارن را میبینیم؛ او روی سه جنازه و یک زین اسب نشسته است. این زین متعلق به شخصیت «جانگو» است. ارجاع دوم زمانی است که در فروشگاه مینی، ژاکت مخملی جانگو را روی کف فروشگاه میبینیم. هر دوی این ارجاعات بوسیله ال جکسون تایید شدهاند. علاوه بر این، شخصیت والتون گاگینز در هر دو فیلم با اصطلاح «دهاتی» (Hillbilly) خطاب میشود. گفته شده که در ابتدا قرار بود شخصیت جانگو در فیلم حضور پیدا کند، اما در نهایت تارانتینو این ایده را کنار گذاشت.
- شخصیت «اوبی» همان کلاه و عینکی را پوشیده که کرت راسل در فیلم The Thing (سال 1982) پوشیده بود.
- انیو موریکونه طی مصاحبهای اعلام کرد که درخواست تارانتینو برای آهنگسازی این فیلم را قبول کرد چون این کارگردان اختیار و آزادی کامل به او داده بود تا قطعاتی را که دلش میخواهد برای فیلم بسازد. موریکونه گفت که هشت نفرتانگیز بیش از اینکه وسترن باشد، یک فیلم ماجرایی است و به همین دلیل او تلاش کرده تا موسیقی این فیلم با تمام آهنگهایی که قبلا برای فیلمهای وسترن ساخته متفاوت باشد.
- اسم دلیجانی که در ابتدای فیلم میبینیم Butterfield Overland Stage است و این همان نامی است که روی دلیجان فیلم «3 و 10 دقیقه به یوما» مشاهده میشود.
- به گفته خود تارانتینو، دو فیلمی که برای ساخت هشت نفرتانگیز بیش از همه از آنها تاثیر پذیرفته است، The Thing و Reservior Dogs هستند.
- تارانتینو اعلام کرد برخی از آهنگهایی که موریکونه برای فیلم ساخته، قطعات استفاده نشده فیلم The Thing هستند.
- با اینکه فیلم هشت نفرتانگیز ششمین همکاری ساموئل ال جکسون و تارانتینو به عنوان بازیگر و کارگردان است، اما برای اولین بار در همین فیلم ال جکسون نقش اول فیلم تارانتینو را به عهده داشت.
شناسنامه فیلم:
کلام آخر
برای اطلاع بیشتر از مقالات و نقد فیلم و سریال با پلازا همراه بمانید، شما همچنین میتوانید در بخش نظرات، دیدگاه خود را با ما به اشتراک بگذارید.