قهرمان های دنیای بازی ویدیویی را تا چه اندازه میشناسید؟ در این مطلب با مروری بر برترین قهرمانان بازیهای ویدیویی، شخصیتهایی را مورد بررسی قرار خواهیم داد که قدرتی بیش از حد انتظار دارند، با ما همراه باشید.
بیشتر بازیهای ویدیویی مخصوصاً عناوین اکشن، به بازیکنان اجازه میدهند با قدرتهای تخیلی و فرابشری کیف و حال کنند. بعضی مواقع بازیکن میتواند چند ساعتی به جای یک تکاور فضایی زندگی کند یا به سربازی همه فن حریف تبدیل شده و با حمله به تأسیسات دشمن کلی تیراندازی راه بیندازد. زمانهایی هم هست که آرزو میکنید که کاش یک قهرمان وطن پرست با چشمبندی خفن باشید که مسیر نافرمانی و یاغیگری سر گرفته و در بین مأموریت به کلونی از خودش برخورد میکند. تمام این بازیها قهرمانان قدرتمندی را به عنوان پروتاگونیست شامل میشوند.
اما بعضی از بازیها مسیری کاملاً متفاوت را پیش میگیرند. در عین حال که قدرت شخصیتشان همچنان ورای تصور است، از سربازان و قهرمانان آموزش دیده استفاده نمیکنند؛ در عوض افرادی را شامل میشوند که بیشتر از این که تیپ ابرقهرمانی داشته باشند، شبیه کسانی هستند که سینک ظرفشوییتان را تعمیر میکنند. گاهی همین شهروندان متوسط به قهرمانانی بیبدیل تبدیل میشوند و حتی بشریت را از نابودی نجات میدهند. علاوه بر این بعضی مواقع بازی با یک قهرمان قدرتمند کارش را آغاز میکند و سپس قابلیتهای او را تا حد فوقالعاده بالایی افزایش میدهد: یک سرباز حرفهای با مهارتهای تک تیراندازی کجا و ملکه یک نژاد بیگانه کجا! در ادامه تعدادی از برترین قهرمان های دنیای بازی های ویدیویی را به شما معرفی میکنیم.
10 شخصیت از قهرمان های دنیای بازی
در ادامه شخصیتهایی را مورد بررسی قرار میدهیم که بیش از حد انتظار قدرتمند شدهاند، حالا یا به دلیل این که قبلاً هیچ کارهای نبودند، یا به دلیل این که قدرتشان به شکل خاصی تکامل مییابد. با معرفی قهرمان های دنیای بازی ما را همراهی کنید.
1. گوردون فریمن مدرک دکترا در نبرد با بیگانگان فضایی دارد
شما به شکل پیش فرض «گوردون فریمن» را شخصیتی معمولی نمیدانید. او دارای مدرک دکترا در رشته فیزیک نظری است، بنابراین به خودی خود مهارتهای ویژه دارد. با این حال برخلاف دیگر فارغالتحصیلان مدرک دکترا، گوردون فریمن دست به اسلحهاش (و دیلم) از همه نیروهای نظامی دنیا بهتر است. وقتی که در اولین بازی Half-Life از استودیوی ولو محل کار این دکتر آچار فرانسه، یعنی «بلک مسا» با خطری مرگبار مواجه میشود (همان تهاجم بیگانگان)، بیشتر دانشمندان یا وحشت کردند و کشته شدند یا به شکل زامبیهای کله خرچنگی تغییر شکل دادند. البته همه به جز دکتر فریمن! او بدون هیچ کلامی (گویا کلاً لال است بنده خدا) و با کمال آرامش اسلحه به دست گرفت و یک تنه کل حمله را سرکوب کرد و پورتال ورود بیگانگان را به تنها بست.
مـتأسفانه در این راه شکست خورد. با وجود موفقیتش در پایان Half-Life اصلی، با شروع Half-Life 2 زمین را تصرف شده میبیند. در عین حال که گروههای مقاومتی پراکنده در حال مبارزه هستند، هیچ نیروی قدرتمندی همراهشان ندارند که بتواند ترازوی نبرد را متعادل کند. هیچ نیروی قدرتمندی، باز هم به جز دکتر گوردون فریمن! او که در ابتدا بازی به جز مدرک دکترایش به هیچ چیزی مسلح نیست، از کمپ اسرا فرار کرده، برای مبارزه با بیگانگان فضایی به پا میخیزد، نیروهای مقاومتی پراکنده را متحد و یک بار دیگر پورتال بیگانگان به زمین را نابود میکند. راستی همه این کارها را هم بدون صحبت کردن انجام میدهد.
هر کسی که به مدرک دکترا میرسد (البته نه در کشور عزیزمان) قهرمان است، اما گوردون را باید چیزی بیش از قهرمان دانست. او یکی از بهترین قهرمان های دنیای بازی های ویدیوییست.
2. کریتوس تمام خدایان را کشت
خدایان یونان از تخت سلطنتشان در کوه الیمپوس بر زندگی مردم سلطه دارند. از آسمان تا دریا، از جنگ تا عشق، تمام تجربیات بشر به دست این الگوهای پراشتباه و خطاکار نگاشته شده است. همه برده هوسرانی آنها هستند و چارهای ندارند جز این که به سرنوشت نگاشته شدهشان سر تعظیم فرود آورند و در اندک مجال زندگی رنجی که به آنها روا است را تحمل کنند. البته مگر این که کریتوس باشند، کریتوس که باشند، بدون هیچ معطلی آنها را میکشند.
اسطوره یونان با مکتب فاتالیسم شکل گرفته است: مهم نیست چقدر سعی و تلاش کنید، سرنوشت شما هر چه که باشد، محکومید که در مسیرش قدم بگذارید. کریتوس به معنای واقعی کلمه خواهران سرنوشت را کشت و با قتل عامی که در کوه الیمپوس راه انداخت تقدیرش را خودش رقم زد. از نظر برخی کارشناسان در این داستان اسطورهای ته مایههایی از حس خودمختاری آمریکایی دیده میشود که با یک تراژدی یونانی ترکیب شده است: مردی که خشم وجودش را فرا گرفته باشد، قدرتمندتر میشود، اما همین خشم است که او را نسبت به عواقب اعمالش کور میکند.
حالا دلیلش خشم یا هرچه که باشد کریتوس نسبت به هر کدام از شخصیتهای ادبیات قدرتمندتر شده است. خشم افسارگسیختهاش نه تنها الیمپوس بلکه کل یونان را به نابودی کشاند: طوفان، سیل و بیماری بر سر مردم که دیگر خدایی برای محافظت نداشتند، آوار شد. در این بین خود کریتوس چندین بار طعم مرگ را چشید، اما آتش خشم شعلهورش حتی خدای زیر زمین یعنی هادس را سوزاند. کریتوس از فرنچایز God of War توقف ناپذیر است، شکست ناپذیر است، فریادی بیکران در کالبدی انسانی است و هیچ چیز در دنیا، حتی خدایان نمیتوانند مقابلش ایستادگی کنند.
3. سارا کریگان خوب بود؛ خوبتر شد
سارا کریگان گرچه یکی از بهترین قهرمان های دنیای بازی های ویدیوییست اما در نگاه اول به شکل یک قهرمان فانتزی استاندارد نمود پیدا میکند؛ او یک مأمور عملیاتی متخصص است که در نبردی فضایی در جناح زمینیها میجنگد. بنابراین اگر در داستان یک مبارز قدرتمند باشد، اصلاً چیز عجیبی نیست. او مهارتهایی منحصر بفرد و در عین حال نورمال دارد (البته با توجه به استانداردهای یک بازی علمی-تخیلی): دقیقاً جایی هست که باید، باشد؛ تا این که «زرگها» او را به گونهای مثل خودشان تبدیل میکنند.
کریگان توسط یک نژاد حشره مانند اسیر و به یک گونه دورگه زرگ-انسانی به نام «کویین آف بلیدز» (Queen of Blades) تغییر شکل میدهد. پس از مجهز شدنش به مهارتهای ذهنی فوقبشری، زره نفوذناپذیر و یک کفش پاشنه بلند دل ربا به اسلحه کلیدی زاردخانه زرگها مبدل میشود. با نابودی مغز متفکر نژاد زرگ، کریگان بار دیگر اختیار تصمیماتش را به دست میآورد و خودش فرماندگی ارتش بیگانگان را به عهده میگیرد.
او یک مأمور عملیاتی آموزش دیده، سلاحی فوق پیشرفته زرگی و فرمانده بزرگترین بخش از توده زرگها است. با همه اینها باز جا برای پیشرفت دارد. در انتهای Star Craft II: Legacy of the Void کریگان به سطح دیگری از وجودیت عروج میکند. او به یک «زل ناگا» تبدیل میشود؛ موجودی تشکیل شده از انرژی خالص. قدرتمندتر از همیشه برای شکست کهنترین و قدرتمندترین تهدید دنیا کمر همت میبندد و در این راه پیروز هم میشود. الان نظرتان راجع به قدرت بیش از حد چیست؟
4. آلن ویک هم قدرتمند است
با آلن ویک آشنا شوید؛ او یک نویسنده و در عین حال یکی از جسورترین قهرمان های دنیای بازی است. خدمت سربازی نرفته و قدرت فرابشری هم ندارد. نه اکنون نه هیچ زمان دیگری با بیگانگان فضایی مبارزه نکرده است. در عوض تا دلتان بخواهد کشمش در زندگی زناشویی دارد و مغزش برای نگارش کتاب جدید کار نمیکند. با این تفاسیر او و همسرش راهی مسافرتی تفریحی میشوند تا شاید مشکلاتشان را فراموش کنند. به زبان دیگر آلن ویک خدایی است برای خودش! چه شد؟ میپرسید چه ربطی داشت؟
در حین سفر به شهر برایت فالز (هر شباهتی به رمان Twin Peaks کاملاً تصادفی است) اتفاقات وحشتناک و مرموزی برای آلن به وقوع میپیوندد. همسرش ناپدید میشود، بیهوشیهای مکرر به سراغش میآید و افرادی سایهوار و عجیب به او حمله میکنند. بدتر (یا شاید هم بهتر) از همه این که دائم صفحههایی از دست نوشتههایش را در گوشه و کنار شهر مییابد. البته خودش نوشتن آنها را به خاطر ندارد. مشکل اینجا است که هر چیزی که از این کاغذها میخواند در دنیا اطراف به واقعیت تبدیل میشوند. قدرت آلن به عنوان یک نویسنده این است که میتواند با کلماتش دنیایی خلق کند که رویش هیچ کنترلی ندارد.
همین مورد آلن ویک را به چیزی مثل خدا در دنیای خودش تبدیل میکند. سرنوشت، تقدیر و زمان، همگی با دست نوشتههای او دچار تغییر خواهند شد. با چنین تفاسیری او به اندازه دیگر افراد این فهرست یا شاید هم بیشتر قدرتمند است؛ اما نباید از قدرت ماورالطبیعی اصلیش غافل شد: ظاهراً آلن یک کتاب کامل را مینویسد، بدون این که خودش هم بداند، آخ اگر در واقعیت هم نویسندگی به همین سادگی بود.
5. پروتاگونیست DOOM برای بهترین بودن نیاز به اسم ندارد
در زمانهای قدیم چیزی به نام شوتر اول شخص وجود نداشت. با ظهور استودیوی id Software اولین Wolfensteint 3D در سال 1992 و پشت بندش Doom در 1993 منتشر شدند. Doom به یکی از تأثیرگذارترین بازیهای تاریخ تبدیل شد و با محبوب کردن ژانر اول شخص، طراحی بازی را در مسیری تاریکتر، خونینتر و با ضرب و آهنگی بالاتر قرار داد. برای انجام این کار تمام نیروهای جهنم را به جان یک نفر انداخت. فرنگیها به این شخصیت Doomguy میگویند. از آنجایی که «یارو دوومی» خیلی در زبان خوب نمیچرخند، ما به او میگوییم «سرباز ناشناس»!
حالا این سرباز ناشناس کیست؟ کسی دقیقاً نمیداند یا به زبان سادهتر اهمیتی نمیدهد. انگیزهاش چیست؟ کشتن شیاطین. دوست دارد به چه دستاوردی برسد؟ جنازه شیاطین. با کمک یک بازیکن زبردست و چندتا اسلحه جانانه، به علاوه کمی خشونت، این سرباز کله خر راهی مریخ میشود تا با ارتش جهنمی مبارزه کند. بله مریخ؛ شیاطین در مریخ زندگی میکنند، تا الان نمیدانستید؟
تا آنجایی که ما میدانیم، سرباز ناشناس آموزش چندانی در گذشته نداشته، میدانید منظورمان برای مبارزه با نیروهای تاریکی است. اغلب از او به عنوان تکاور یاد میشود؛ پس باید نیمچه تجربهای در نبرد داشته باشد. اما حتی یک تکاور خوب هم به تنهایی از پس ارتشی از هیولا بر نمیآید. با این حال سرباز Doom مثل آب خوردن با دشمنانش مواجه میشود. تازه در Doom II و سپس آخرین Doom باز میگردد و هر هیولاهای بدبختی که صد راهش میشود را ناکار میکند. اگر چنین جنگجویی به زمین بیاید، بهتر است از همین الأن تمام جنگها را کنسل کنیم؛ چون این دیوانه به تنهایی در همه آنها پیروز خواهد شد. تصورش را بکنید که جانها که نجات نمیدهد!
6. الیزابت حد و مرز نمیشناسد
در بسیاری از بازیها یک قهرمان تا دندان مسلح از شخصی بیدفاع در موقعیتهای خطرناک حفاظت میکند؛ بازیهایی هم هستند که قهرمانشان جادوگری همه فن حریف است. اما هیچ عنوانی همچون BioShock Infinite نتوانسته این دو مفهوم را با یکدیگر ترکیب کند و به سطحی جدید ارتقا دهد. شخصیت اصلی یعنی «بوکر دویت» تقریباً کل بازی را مشغول چوپانی «الیزابت» جوان (البته اگر به الیزابت خانم برنخورد، قصد جسارت نداشتیم) در شهری به نام کلمبیا است. خوشبختانه به لطف هوش مصنوعی پویای بازی، الیزابت هرگز برایتان یک سربار نیست؛ او خودش را از تیررس دشمنان پنهان میکند و هرجای نقشه که مهمات یا آیتم میبیند به دست بوکر میرساند. راستی میتواند در دنیای واقعی حفره ایجاد کند. چه چیزی از این بهتر!
الیزابت مهارتی منحصر بفرد دارد که میتواند بین دنیاهای موازی شکاف باز کند. از منظر گیمپلی چنین چیزی به این معنا است که اسلحههای به درد بخوری مثل مسلسلهای خودکار را احضار یا حذف میکند. اما از نظر روایی این مهارت به او توانایی بازنویسی تاریخ، سفر در زمان و در نهایت شکست دیوار چهارم و اظهار نظر در مورد خود بازی را میدهد.
به این ترتیب الیزابت چیزی بیش از یک شهروند معمولی بیدفاع خواهد بود. او را میتواند قدرتمندترین شخصیت بازی دانست که حتی مهارتهای خود بوکر در کنارش پشیزی نمیارزند. از او خوشتان نیامد؟ نگران نباشید، در دنیاهای موازی نسخههای دیگری دارد. یادتان باشد BioShock بیکران است.
7. اژدهاکشتر از اژدهازاده وجود ندارد
هر کار خلافی تا قبل از این که گیر بیافتید کیف میدهد، قبول دارید؟ خب در The Elder Scrolls V: Skyrim از بتسدا، این جا نقطهای است که تازه کارتان را شروع میکنید. شما یک زندانی هستید و به خاطر یک سری جرایم باید گردن زده شوید. پوششی کهنه و پاره به تن دارید، نمیتوانید صحبت کنید و حتی از پس نگهبانانی که شما را اسکورت میکنند برنمیآیید. در واقعی هیچ کسی نیستید جز یک بازنده که قرار است تا چند دقیقه دیگر بمیرد.
خدا پدر اژدهایی که سر مراسم شیرین گردنزنی به نگهبانان حمله میکند را بیامرزد. بین جدال و آشوبی که به وجود میآید، زنجیرهای دست و پایتان باز میشوند و شما در سرزمین پهناور اسکایریم آزاد میشوید. اما این آخرین اژدهایی نیست که مشاهده میکنید. در واقع پس از مدتی متوجه خواهید شد که اژدهایان بازگشتهاند تا بار دیگر سرزمین را به تاریکی فرو ببرند. مهم نیست چند اژدها تکه پاره کنید، آنها باز به طریقی بر میگردند.
اما شما، یک مجرم که قرار بود گردنش زده شود، کلید حل مشکل هستید. چون اژدهازادهای به غیر از شما در دنیا وجود ندارد؛ از این موهبت برخوردارید تا پس از کشتن هر اژدها روحش را جذب کنید تا دیگر نتواند باز گردد. در حالی که اکثر کهن الگوهای شخصیت انتخاب شده (Chosen) از المانهایی چون قلب پاک، شجاعت یا مهارتهای نبرد بهرهمند هستند، اینجا خبری از شفقت و جوانمردی نیست؛ شمایید که میتواند به تهدید اژدها برای همیشه پایان دهد چون به شکل نامعلومی در وجودتان نهادینه شده است. چنین قدرتی برای یک خلافکار ساده بیش از حد انتظار به نظر میرسد. البته تمام بازی هم قصد دارد به شما این حس را القا کند که به قهرمان خود ساختهتان تبدیل شدهاید.
8. هر کلاسی در Diablo گردبادی از ویرانی است
Diablo، سری کلاسیک بلیزارد هیچ قهرمان شاخصی ندارد. در عوض بازیکن میتواند از طیفی از کلاسهای مختلف مثل مبارز تنبهتن تا تک تیرانداز دوربرد یا جادوگر یکی را برگزیند. در ابتدای کار همگیشان هم بسیار ضعیف هستند. بر طبق روال بازیهای نقشآفرینی، پس از مدتی هر کدام از جنبه متعلقات و تجربه پیشرفت کرده و کمکم وارد چالشهایی سختتر و سختتر میشوند. تا اینجای کار که چیز جدیدی وجود ندارد. سپس به بخشهای پایانی بازی میرسید.
برای یک قهرمان لول بالای Diablo به هیچ وجه غیر معمول نیست که با چندین هیولا به شکل همزمان رو در رو شود. در کسری از ثانیه صفحه پر میشود از رعد، صدا و خون و خشونت و شخصیت زن یا مرد بازی با تیراندازی، خردکردن یا پودر کردن از بین سیلی از دشمنان راهش را باز میکند. حرکات دقیق، گوش چشمی به کول دانها (cooldown) و دکمه زنی به موقع قهرمان بازی را به یک نیمه خدا تبدیل میکند. بازیکن Diablo در درجات سختی بالاتر میتواند به قدرتی دست یابد که با قدرت دیگر بازیهای فانتزی قابل قیاس نیست.
9. جیم کرم خاکی، اصل کرم است
وقتی یک قهرمان بزرگ را تصور میکنید، منظورم از آن قهرمانها که برای شکست دشمنان میتوانند به ستارگان دور سفر کنند، اولین چیزی که به ذهنتان میرسد مطمئناً یک کرم نیست. کرم را میتوان تقریبا مظهر ضعف، زشتی، پستی و تمام چیزهای بد دانست. یک بازی ویدیویی با محوریت کرم باید احمقانه باشد، ساخت چنین عنوان مثل آب در هاون کوبیدن است که موجبات یک خنده زودگذر را فراهم میآورد و به سرعت از خاطرات پاک میشود.
با این حال یکی از فرنچایزهای کلاسیک در دوران 16 بیتی، این موجود نرم تن را به عنوان شخصیت اصلیش قرار داد. Earthworm Jim داستان یک کرم معمولی را روایت میکند که روزی یک لباس ابرقهرمانی رویش میافتد و به او هوش بالا (و یک جفت) چشم میبخشد. اسم جیم را باید در این فهرست میآوردیم، این کرم با قدرت بیش از اندازهاش مرزهای محدودیت را در شکست، آدم بدهای دنیا را شکست داد و اگر به خاطر ورود نا به هنگام یک گاو سنگین نبود دل یک پرنسس هم به دست میآورد.
سری Earthworm Jim بیپروا و تا حد زیادی مضحک است و از روی عمد سعی دارد تا از مسیری یک بازی منطقی فاصله بگیرد. استفاده از کرم به عنوان یک قهرمان باعث خلق شخصیتی باحال شده است. هر کسی که این موجود صورتی کوچک را در نقش اول بازی قرار داده، کاری کرده که جیم، کرم خاکی اسطورهای باشد برای تمام نرم تنان دنیا! او کهکشان را چندین بار نجات داد و تا زمانی که زنده است، کسی جرأت ندارد به کرمها توهین کند.
10. ماریو همه لوله بازکنها را سربلند میکند
وقتی که طاق توالت گرفته باشد و از طرفی قرار است زیرپوشتان را تا دقایقی دیگر قهوهای کنید، هر لوله بازکنی برایتان حکم قهرمان را دارد. با این وجود هیچ لوله بازکنی به اندازه یک سیبیلوی ایتالیایی که توسط سازندگان ژاپنی خلق شده، نتوانسته پرنسس را از چنگ لاکپشتی غولپیکر نجات بدهد. با توجه به موفقیت بالایی که فرنچایز Super Mario کسب کرده، هرگز کسی به این موضوع توجه نداشته که کل ماجرای ماریو چقدر عجیب است. ماریو، یک لوله بازکن با «پیچ»، یک پرنسس قرار مدار میگذارد؟ همینجا به قدرت بیش از اندازه ماریو پی میبریم: او توانسته با کنار زدن اختلافات طبقاتی با کسی وارد رابطه شود که از خودش خیلی سرتر است. تازه همانطور که میتوانید حدس بزنید، رقیب دیگری هم به پیچ خانم نظر دارد و آن رقیب کسی (یا بهتر است بگوییم چیزی) نیست جز لاکپشتی به اسم «بوزر»!
بوزر، پیچ را میرباید و ماریو مثل لیام نیسون در فیلم Taken خودش برای نجات پرنسس اقدام میکند. او با پلیس تماس نمیگیرد: ماریو به تنهایی از پس هر کاری برمیآید. خودش راهی سفر به دنیایی خطرناک میشود، دنیایی که پر شده از لاکپشتهای قاتل، فشنگهای بزرگ، ابرهای سوار شدنی و جعبههایی که درونشان قارچهای زندگی بخش دارند، ماریو در مقابل همه اینهای تنها از یک قابلیت برخوردار است: پریدن و با همین قابلیت تمام موانع پیش رویش را پشت سر میگذارد. در آخر هم بوزر را شکست و پیچ را نجات میدهد.
برای شخصی بدون آموزشهای رزمی و قدرتهای ابرقهرمانی (البته به غیر از قارچها و گلهایی که این قدرتها را به او میبخشند) این یک دستاورد فوق شگفتانگیز است، چیزی که غالباً از یک لوله بازکن ساده انتظار نمیرود. شاید درس اخلاقی ماریو همین باشد: اگر حتی او با قد کوتاه و قیافه سادهاش میتواند این قدر قدرتمند شود، چرا ما نتوانیم؟
امیدواریم از این مطلب لذت برده باشید. شما فکر میکنید جای کدام قهرمان در این فهرست خالی است؟ کدامیک از قهرمان های دنیای بازی بهتر از بقیه است؟ نظرتان را با پلازا در میان بگذارید.